سخنان كريستين بوبن-سری اول
سخنان كريستين بوبن-سری اول
وابستگي به آدمهايي كه دو يا سه سال برايشان زياد دلنشين نبودهايد، نگران كننده است.
آدم، هميشه كم و بيش، عاشق است.
حقيقت [=راستي]، باور نكردنيست.
يك زن به تنهايي، هنگامي كه عاشق باشد، زمين و آسمان را پُر ميكند.
اگر راز فقط از آنِ خودمان باشد، ارزشي ندارد. براي اينكه يك راز، راز بماند، بايد آن را به كسي گفت.
راز، مانند طلاست؛ زيبايي طلا در اين است كه ميدرخشد و براي اينكه بدرخشد، نبايد آن را در نهانخانه، نگه داشت، بايد در روز روشن، آن را بيرون آورد.
"دانستن"، واژهي درستي نيست. ميتوان گفت كه ما گمان ميكنيم؛ همه چيز را در گمان ميآوريم، بيچون و چرا همه چيز را.
رازها روي نوك زبان ما مانند فلفل قرمزند؛ دير يا زود، زبانمان را آتش ميزنند.
فقط به نداي كودك درون خويش گوش بسپار نه هيچ ..... .
آنچه ترس را برميانگيزد، ناشناختههاست.
لبخند، حتي زماني كه بر لبان يك مرده مي نشيند، باز هم زيباست.
همه ي ما به نوعي ديوانه ايم. بدترين نوع ديوانگي آن است كه موهبت خيال پردازي را از دست بدهيم.
وقتي نانوا با دقت و وسواس نان را مي پزد و به دست مشتري مي دهد، خدا با او در كنار تنور ايستاده است.
بيشتر انسانها، هنگام زايش، به همان سادگي كه يك كتاب در اسبابكشي گُم ميشود، روح خود را گم ميكنند.
آدم يا بيدرنگ از كسي خوشش ميآيد، يا هرگز خوشش نميآيد.
شيرينيپزي و عشق، همچون يكديگرند؛ پاي طراوت [=تازگي] در ميان است و همهي مواد آن، حتي تلخترينشان، به شيريني دلپذيري تبديل ميشوند.
عشق، همچون سيرك، دايرهاي ميسازد، با خاك اره فرش شده و زير پاهاي برهنه، نرم است و زير پارچهي قرمز ورم كرده از باد، درخشان. دايرهي سادهاي است؛ هر اندازه دوست داشتنيتر باشيد، بيشتر دوستتان خواهند داشت.
من زندگياي را خواستهام كه كسي نتواند آن را خلاصه [=كوتاه] كند؛ زندگياي همچون موسيقي، نه همچون سنگ مرمر يا كاغذ.
شگفتآور است كه آدم براي نگهداشتن مردم، چه سخنان نابخردانهاي ميتواند بر زبان آورد- و باز چه اندازه شگفتآور است كه مردم، سخنان نابخردانهاي را كه به آنها گفته ميشود، باور ميكنند.
شادماني و خوشبختي، در يك نُت تنها نهفته نيست، شادماني، آن چيزيست كه در دو نُتي كه با هم برخورد ميكنند، وجود دارد.
هميشه چيزي براي ديدن وجود دارد، همه جا.
كودكي، مانند قلبيست كه تپشهاي زيادي تُند آن، آدم را ميترساند.
هنگامي كه، همه آدم را دوست دارند، ديگر دنيا برايش بياهميت است، بسيار كمتر نياز دارد جايي در آن براي خودش دست و پا كند.
يك انباري هم ميتواند خانهاي رؤيايي باشد.
شنيدن چيزي كه آدم از پيش ميداند، دشوار است.
فقط يك چيز در زندگي به شمار ميآيد و آن، شاديست؛ هيچگاه نگذار كسي آن را از تو بگيرد.
عشق، امر بسيار كوچكيست، نبايد راز بزرگي از آن ساخت.
آدم چگونه ميتواند عاشق كسي نشود كه روي قرنها جديت و سليقه، سيل به راه انداخته؟
زندان، هر اندازه هم آسان و قشنگ باشد، باز هم زندان است؛ آدم بسيار آسان پا به درون آن ميگذارد و سپس، بسيار زمان و تلاش لازم است تا بتواند از آن بيرون بيايد.
راه درست براي بچهها، هرگز همان راه پدر و مادر نيست، هرگز.
فقط در عشق است كه آدم، دوستش را خوب ميشناسد.
زندگي مشترك، بزرگ و بيپايان است؛ از يك سو ميتواند نابود شود و از سوي ديگر، به آرامي ادامه يابد. زندگي مشترك، حيوان بزرگ پايداريست، به دشواري ميميرد.
فقط يك دنيا وجود دارد، آن هم دنياي توانگران است و كنار آن يا پشت سرش، ساختمانهاي بيقوارهي پس ماندههاي اين دنيا.
تجربهي خوار شدن، همچون تجربهي عشق است؛ فراموش نشدني.
خِرد، به عكس آنچه ميگويند، با بالا رفتن سن به سراغ آدم نميآيد، اين امر بسته به دل است و دل هم با زمان، سر و كاري ندارد.
اگر حقيقت [=راستي و درستي]، هميشه و همه جا گفته ميشد- حقيقتي كه در دلمان در ترنم است- زندگي بامزهتر، شايد از هم گسيختهتر و بسيار سرزندهتر ميشد.
هيچكس نميتواند همه چيز را بدهد، هيچكس براي هيچكس بَس نيست، هيچكس خدا نيست.
گفتار است كه آدمها را به هم پيوند ميدهد و از هم جدا ميكند. گفتار است كه خانوادهها را ميسازد.
آنچه آدم نسبت به چيزي احساس ميكند، به ستوه آورندهتر از خودِ آن است.
هنر بزرگ، هنر فاصلههاست. آدم، زيادي نزديك باشد ميسوزد، زيادي دور، يخ ميزند؛ بايد نقطهي درست را پيدا كرد و در آن ماند.
براي دانستن، بايد بهايش را پرداخت.
اگر آدم گرفتار رنج عشق است، سبب نميشود اجازهي هر كاري را به خودش بدهد.
كساني كه دوستمان دارند، بسيار بيشتر از كساني كه از ما بيزارند، ترسناك هستند؛ ايستادگي در برابرشان هم بسيار دشوار است.
شايد آدم هيچگاه كاري را براي خودِ آن كار نكند، بلكه براي اين باشد كه به خودش فرصت انجام كار ديگري را بدهد.
برخي چيزها را نبايد گفت. برخي چيزها را اگر بگويي، رخ ميدهند.
زماني كه آدم بچه دارد، بايد در انديشهي تربيت [=پرورش] او باشد.
براي سخن گفتن حتماً [=به ناگزير] نياز نيست واژهها را به كار ببري.
لبخند از انديشه باور كردنيتر است. لبخند، بسيار كارآمدتر و بسيار پُرمعنيتر [=پُر چَمتر] است.
هنگامي كه آدم، كسي يا چيزي را دوست دارد، هميشه چيزي براي گفتن يا نوشتن به او پيدا ميكند، تا پايان زندگي.
هنگامي كه آدم، كسي را دوست نداشته باشد، نه در اين سوي زندگي و نه در آن سو، اهميتي ندارد كه نميتواند او را ببيند.




